اطلاعات کاربردی
 
 
دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:24 ::  نويسنده : Amir

 

ما همان افکارمان هستیم، اگر نتوانیم افکارمان را تغییر دهیم نمی توانیم هیچ تغییر دیگری ایجاد کنیم. شما قطاری از افکار دارید که هنگام تنهایی، سکوت و زمانی که غرق در افکارتان هستید سوار آن می شوید. ارزشی که برای خودتان قایل هستید و شادی هایی که در زندگی دارید همه بستگی به جهتی دارند که قطار به آن سو در حرکت است. 

اگر واقعا می خواهید در زندگیتان تغییری ایجاد کنید باید ابتدا ذهن و افکارتان را تغییر دهید و آن را از هر نوع تفکر آزاردهنده ای که شما را به عقب می راند پاک کنید. در این مطلب جملاتی گردآوری شده که به شما کمک می کنند بتوانید ذهنتان را آزاد کرده و تغییرات دلخواهیتان را در زندگی ایجاد کنید.

1- شما ساخته شده اید که فقط یک انسان باشید، انسانی که خودتان تصمیم گرفته اید باشید.

2- کارهای خوب انجام دهید و احساس خوبی داشته باشید، کارهای بد انجام دهید و احساس بدی داشته باشید، این قانون ساده زندگی است.

3- شما همانی هستید که امروز انجام می دهید نه آنی که تصمیم دارید فردا انجام دهید.

4- همه ما تصمیم می گیریم اما در نهایت تصمیم ها ما را می سازند.

5- آنچه می تواند تغییرات اساسی ایجاد کند کاری نیست که شما گاهی انجام می دهید، بلکه کارهایی که طبق برنامه انجام می دهید و قانون دارند می توانند تغییر ایجاد کنند.

6- با خودتان صادق باشید، هرگز خودتان را به خاطر کارهایی که انجام داده اید و احساس خوبی به آنها داشته اید سرزنش نکنید.

7- کاری را که اطمینان دارید درست است انجام دهید.

8- تا زمانی که از خودتان راضی نباشید هیچ مقدار پولی نمی تواند شما را خوشحال کند.

9- اگر در قلبتان احساس آرامش می کنید مطمئن باشید که کار درستی انجام داده اید.

...



ادامه مطلب ...


سه شنبه 27 فروردين 1398برچسب:, :: 23:48 ::  نويسنده : Amir

 امروزه هر فردی مطالب زیادی باید بخواند اما قانون جمع آوری اطلاعات این است:

اگر بیش از شش ماه از آن بگذرد دیگر ارزشی ندارد!...

برایان ترسی



شنبه 19 اسفند 1398برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : Amir

 پنیر مجانی فقط در تله موش پیدا می‌شود، برای موفقیت باید بهایش را پرداخت...

 

دوستان جهت دسترسی به جدیدترین و آخرین مطالب ارسالی بر روی تیترهای موجود در بخش آخرین مطالب کلیک کنید.



جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 23:44 ::  نويسنده : Amir

 حتما بخوانید...

 طنزنامه خلقت!

 

خدا خر را آفرید و به او گفت:
تو بار خواهی برد، 
از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود 
تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد.
و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود.
و تو علف خواهی خورد 
و از عقل بی بهره خواهی بود 
و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود.
 
Picture of a Donkey Kicking out one Hind Leg

خر به خداوند پاسخ  داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم،
اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است.
پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم 
و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد


خدا سگ را آفرید و به او  گفت:
 تو نگهبان خانه انسان خواهی بود 
و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد.
تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد 
و سی سال زندگی خواهی کرد.
تو یک سگ خواهی بود.

 
excited alert puppy wagging his tail with a bone in his mouth 

سگ به خداوند پاسخ  داد:
خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است.
کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم 
و خداوند آرزوی سگ را برآورد...

خدا میمون را آفرید و به  او گفت:
و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید 
و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد 
و بیست سال عمر خواهی کرد.
و یک میمون خواهی بود.

 
Picture of a Cute Little Monkey with Big <br /> Ears
میمون به خداوند پاسخ  داد:
بیست سال عمری طولانی است، 
من می خواهم ده سال عمر کنم.
و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.


و سرانجام خداوند انسان را آفرید 
و  به او گفت: تو انسان هستی.
تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین.
تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی 
و سروری همه موجودات را برعهده بگیری 
و بر تمام جهان تسلط داشته باشی.
و تو بیست سال عمر خواهی کرد.

 
goofy looking man with his tongue hanging out wearing a smiley face tie

انسان گفت:سرورم!
گرچه من دوست دارم انسان باشم، 
اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است.
آن سی سالی که خر نخواست ، 
آن پانزده سالی که سگ نخواست 
و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، 
به من بده.


و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد...

و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند !!
 
Picture of  a Father Giving his Son a Horse Ride
و پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند ، و مثل خر بار می برد
 
 
frantic dad trying to multi task and work on the computer and iron at the same time with children causing chaos

و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد...!!!

 
Picture of an Angry Old Man Waving his Cane

و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند...!!!

 



سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 11:52 ::  نويسنده : Amir

 داستان خواندنی زن بی وفا

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.

با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.

اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!

حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.

در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود !



یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 10:7 ::  نويسنده : Amir

 

  روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد.

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت. و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟” و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین کار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.



یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 9:49 ::  نويسنده : Amir

 


پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسدو شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.

 

پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»

 

زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»

 

پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.»

 

زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.

 

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «
خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود.

 

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: « پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.»

 

پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.»


جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 20:26 ::  نويسنده : Amir

 

 به یاد داشته باش

من نباید آن چیزی باشم که تو میخواهی...

من را خودم از خودم ساخته ام...

تویی که تو از من می سازی...

آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند...

مهاتما گاندی



شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : Amir

 

هرگز نگذارید 

تنهایی

شما را به آغوش 

کسی بسپارد 

که میدانید

به او تعلق ندارید...



شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 21:19 ::  نويسنده : Amir

 

 گاهی اتفاقات بدی که در 

زندگی مان میافتد 

ما را مستقیما در

مسیری قرار میدهد که

که منتهی به

بهترین 

چیزهایی میشود که 

میتوانست برایمان پیش آید.



شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 16:58 ::  نويسنده : Amir

 

گاهی اشتباهمان

در زندگی این است

که به برخی آدمها جایگاهی میبخشیم 

که هرگز 

لیاقت آن را ندارند.



جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 23:41 ::  نويسنده : Amir

 

(song of life)

 life is like a piano،with black and with keys

،withe keys are happiness

،black keys are sadness

when you play these keys 

itll be

.song of life

 



جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 23:25 ::  نويسنده : Amir

 

 هر روز در آفریقا یک آهو از خواب بیدار میشود 

که میداند باید از شیر تندتر بدود تا زنده بماند 

و شیری که میداند باید از آهو تندتر بدود 

وگرنه از گرسنگی میمیرد،مهم این است:

که با طلوع آفتاب 

با تمام توان بدوی.



جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 16:24 ::  نويسنده : Amir

 دموکراسی می گوید: رفیق حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم!

مارکسیسم می گوید: نانت را خودت بخور ، حرفت را من می زنم!

فاشیسم می گوید : نانت را من میخورم ، حرفت را هم من می زنم ، تو فقط برای من کف بزن!

اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور ، حرفت را هم خودت بزن ، من برای اینم که به حق برسی!

اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور بده به ما،ما قسمتی از آن را جلویت می اندازیم و تو حرف بزن ... اما حرفی را که ما می گوییم!

دکتر علی شریعتی

 



جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 1:38 ::  نويسنده : Amir

 احترام برای کسانی است که لایقش هستند نه طالبش...

احترام،احترام می آورد...respect bring respec

ترجیح می دهم تنها باشم و باوقار،تا این که در رابطه ای باشم که به خاطرش لازم باشد عزت نفسم را قربانی کنم.

چشم ها بی فایده اند وقتی ذهن کور باشد...

گاهی حذف کردن بعضی آدم ها،جا را برای آمدن آدمهای دیگر باز میکند...

 

از زندگی لذت ببرید،از فرصت ها استفاده کنید،

سرخوش باشید،شادی امروز را به فردا موکول نکنید،

چون این لحظه پیرترین سنی هست که تا به حال بوده اید

و جوان ترین سنی که تا ابد خواهید بود.

 

 



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید دوستان امیدوارم مطالبی رو که تو وبلاگم قرار میدم براتون مفید باشه.
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اطلاعات کاربردی و آدرس a.em.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 144
بازدید کل : 356899
تعداد مطالب : 225
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 2